| ||
|
Wednesday, November 20, 2002
٭ پيش فرض:
طرف كمرش درد ميكرد. اول فرستادنش پيش دكتر متخصص مغز و اعصاب، بعد ارتوپد، بعد روماتولوژ، دست آخرم رفت پيش دكتر خون تا اين آخري فهميد كه بيماريش چيه. هر كدوم از اين دكترا دست كم 5 – 6 جور بيماري رو ميگفتن كه عوارض ظاهريش درست شبيه اين مورد بود. چك ميكردن و آزمايش ميكردن و ميديدن كه نه! انگار مشكل يه چيز ديگه س. تو طول اين مدت خيليا اومدن عيادت كه خيلياشون هم دكتر متخصص همين چيزا بودن. طبق عادتِ ما هم، هر كي ميومد يه نسخه ميپيچيد. بر چه اساسي؟ به نظرم بر اساس يه سري پيش فرض. نمونه هاي مشابه. نمونه هايي كه علايم يكساني داشتن. خيلي از حرفهاي ما مشابه اينه. فرضهاي يکسان ميکنيم چون علائم يکساني ميبينيم و بي توجه به دليل اصلي حکم ميديم و دارو تجويز ميکنيم. از دوستايي كه اين پست قبلي رو خوندن يه خواهشي دارم. دست كم اونايي كه نظر دادن. بيشتر اينا كه نظر دادن منو ديدن و بيشتر از حد وبلاگ منو ميشناسن. يه بار ديگه اون مكالمه و توضيح بعدش رو بخونين. اين بار بدون پيش فرض. بدون اين تصور که منو ميشناسن و از اون مهمتر بدون در نظر گرفتن حرفهاي کسانيکه در موارد مشابه نظر مشابه اين نظر رو ميدن. و اما بعد... يه بار طوطي عزيز يه پيشنهاد به من داد كه دست کم مواقعي که ميبينم خيلي تفاوت در برداشتهاي ديگران و منظور من از يه نوشته هست بيام و توضيحاتي بدم. اين کار و جدي نگرفتم و الان براي اولين بار ميخوام که امتحانش کنم. هيچ اصراري هم در پافشاري روي يک موضع خاص نيست. کلاً تا حالا که اينجا براي من محل دليل و مدرک آوردن نبوده (دست کم نميخواستم باشه)، اينجا فقط جايي بوده براي طرح موضوعات، ديدگاه ها و برخي احساسات که چه بسا مقطعي هم بوده اند. طرز مطرح کردن حرفا هم طوری بوده که خيلی شايد برا بقيه واضح نبوده.تا بحال هم اينجا خيلي پاپيچ ديگران نشده ام. چند مورد بوده که در مورد بقيه نوشتم و همونها هم اصلاً طوري مطرح شدن که شايد خود طرف هم نفهميده. نمونه ش اين نوشته که به انگيزه حرفهاي قاصدک عزيز بعد از خودکشي کلاغ زدم و به نظرم اگه خونده هم اصلاً نگرفته که انگيزه پيدايش اون نوشته خودش بوده. اين حرفهايي که اين پايين زدم هم يک چت بوده که شروعش صحبت در مورد يک دوست مشترک بود. ادامه ش اما يک تبادل نظره درمورد اونچيزي که من فکر ميکنم درسته و حرفهايي که شنيدم در رد اون فکر و البته به سبک نمايندگان مجلس قانع نشدم. ديشب ميخواستم که جوابايي براي نظرای داده شده بنويسم و نوشتم. اما پست نکردم. يه دليلش اين بود که اون دوست مشترکي که ما حرفامون را با صحبت در مورد او شروع کرديم اينجا رو ميخونه و صرف خوندن اون جوابها ممکن بود باعث برخي سوء تفاهم ها بشه. اينه که همينجا اين توضيح رو ميدم که بقيه حرفای الان به من برميگرده و به اون چيزايي که ديده ام. تصور من اين بود که حرفام در مورد مسئوليت و احساس مسئوليت تا حدي موضع منو روشن کنه. هنوزم فکر ميکنم که اون قسمت از نوشته بدرستي خونده نشده و زير اون حجم گفتگو غريب مونده. اما مثل خيلي حرفهاي ديگه اي که تفاوت در برداشت خواننده و منظور من زياد بوده اين گفته هم به سرنوشت مشابه گرفتار شد. اما نظر من -که بخشي از اونها از بديهياته که متاسفانه بدليل بعضي برداشتها بايد تکرارشون کنم- اينه که: زن بدون مرد و مرد بدون زن کامل نميشه. اين وابستگي و نياز هم در هر دو جنس موجوده. کشش بين اين دو کاملاً طبيعيه. رابطه بين اين دو موجود با توجه به اين نياز و کشش به سمتي حرکت ميکنه که اين نياز رفع بشه. به هزار و يک دليل خيلي از ما (خودم رو ميگم) هستيم که اين نيازهامون به موقع و در زمان خودش رفع نشده. ايجاد يک رابطه يعني ايجاد تعهد براي طرفين. وقتي که اين رابطه عمق پيدا کنه، مسئوليتها سنگين تر ميشه. خيلي از روابطي که بين دخترا و پسرا هست فقط صرف اون رفع نياز رو مورد توجه قرار داده. بنابراين جايي که بايد به تعهدات عمل بشه، جايي که بايد مسئوليتها اجرا بشه، ميبيني که اون رابطه بدليل نبود بستر درست اجراي اون تعهد و مسئوليت دچار مشکل ميشه و هر دو طرف يا يکي از اونها از اين موضوع ضربه ميخوره (حالا با کم و زياد). کسي که احساس مسئوليت بکنه از اين که نميتونه به مسئوليتش عمل کنه آزار ميبينه. بنابراين وقتي که از اول معلومه که اون مسئوليتها اگه بوجود بياد به اجرا نميرسه، آدم عاقل وارد بازي نميشه. مگر اينکه از اول يه هدف ديگه تو کار باشه و اون هدف چيزي جز خود خواهي نيست. اينکه وقتي نياز من رفع شد ديگه به دَرَک! من از هيچ جاي اين حرف برداشت نميکنم که دختر و پسر نبايد رنگ همديگرو ببينن يا نبايد بينشون رابطه ايجاد بشه، يا نبايد اصلاً رابطه بينشون عميق بشه. ميگم من وقتي از عميق شدن يک رابطه جلوگيري نميکنم که دست کم يه احتمالي براي امکان اداي وظيفه نسبت به طرف مقابل وجود داشته باشه يا اينکه بتونم اون احتمال رو ايجاد کنم. هيچ جاييش هم به معني ريسک نکردن، به معني وارد بازي نشدن، به معني قبول نکردن هزينه ها نيست! بنابراين: آيدا! اين حرفايي که زدي از بديهياته. بايد بازي کرد و از باخت نترسيد. قواعد بازي رو بايد رعايت کرد. دعوا سر قواعد بازيه نه اينکه بازي بکني يا نه. منم دارم ميگم که بازيکن فوتبال نبايد توپ رو با دستش بگيره. آقا گل! مرد بزرگ! بي پروا بودن خوبه. ريسک پذير بودن خوبه. اما اينها با حماقت فرق داره. ضمن اينکه ما شما رو از روانشناسا بيشتر قبول داريم. اين روانشناسا هر کدومشون يه چيزي ميگن. خانوم گل! اولاً که هموني که در جواب علما و اعاظم بالا گفتم. تو آب پريدن بد نيست. اما اينکه آدم خودشو بدست جريان آب بسپره خوبه؟ هر چه پيش آيد خوش آيد خوبه؟ بعدشم تازه: يه اشتباهي کردي که کل منظور و عوض کنه. معلم خوبي نيستي که ميگي ديکته نانوشته هميشه بيست ميگيره. ديکته نانوشته نمره ش صفره. TPS! عشق خوبه، ولي هم نداره. خيلي از مشکلات ما هم شايد ناشي از نديدن کل مسئله است. حالا هي بگو Total System بد چيزيه! راستي روي Total Production Systemدر سيستم هاي توليد انسان هم فکر کن، جالبه! پدرام! دست بر قضا منم خودم فکر ميکنم که اين يکي از عيوب منه. کم عيبي هم نيست. گلدون يه جور ديگه ميگه که من تلاش ميکنم که سطح توقع ديگران رو از خودم بيارم پايين. يا به تعبير خودم من سطح توقعم از خودم زياده. حرف حساب جواب نداره. اما جمله دوم به جمله اول چه ربطي داشت؟ شک نکن که جايی که بيارزه هزينه ش رو ميدم. آرش! حالا از کجا به اين نتيجه رسيدي من نفهميدم. اون داغونايي که من نوشته بودم اشاره به يه اتفاقيه که افتاده. يه رابطه اي که به اون شکلش از بين رفته. تازه من برداشتم اينه که بموقع از بين رفت. بعدشم با بقيه ام: اين شادي و آرشِ من يه نمونه خوب از اونايي هستن که احساس مسئوليت داشتن و دارن. نمونه اونايي که ميدونستن چي ميخوان و دنبال چي ميگردن. اينجور رابطه ها که شکل ميگيره و اين آدما همديگرو پيدا ميکنن آدم حال ميکنه. خدا کنه شادی هم شروع کنه به وبلاگ نوشتن. آقا قربان شما! اوني که به نظرم بدرد من ميخوره هموني که منم بدردش ميخورم. اينجا ديگه به امتحانش ميارزه نيست. اينجا قطعيه. اوني که بدرد من ميخوره وقتي پيدا شد ديگه من دست از سرش برنميدارم. خلاصه اينکه آقا قربان شما! بارانه! فکر کنم اون بالا معلوم شده باشه که من نميگم بازي نکنيم. ديگه الان نميدونم چي بايد اضافه کنم بهش. Raha-raha! و اما اين رها که بالاخره با اين نظرش منو گرفتار کرد که بشينم اين همه بنويسم. ميگم: اگه معلوم نيست بگو جدا براي خودت بگم. چي ميگی؟ همه اين حرفا شروعش غصه برا يه دل گرفته بود که اميدوارم الان ديگه گرفته نباشه. دست آخر اينکه شرمنده به خاطر اين همه روده درازی. به اندازه تمام عرايض قبلی فرمايشات کرديم. ديگه تکرار نميشه. دوستون دارم! بازم نظر بدين! عرض شد در ساعت 11:44 PM  |  ........................................................................................ |