![]() | ||
|
Tuesday, January 16, 2007
........................................................................................
Saturday, January 13, 2007
٭ یک روز از هزاران...
یکم – ساختمان شلوغی است. با آدمهایی که نسبت به هم غریبه اند اما غربت نگاهشان را یک جایی قایم میکنند. میدانند که باید چند صباحی را کنار هم سر کنند و کاری به کار هم نداشته باشند. دوم – خیابان بلندی است. به اندازه کافی طولانی که چند بار بالا و پایین رفتن وقتت را پر کند. برای زمانهایی که باید در تنهایی بگذرند شلوغی نسبی اش را میشود به بی انتهایی اتوبانها ترجیح داد. سوم – اتاق خلوتی است. یک کامپیوتر و یک خط تلفن برای وصل شدن به دنیا دارد. یک بالش و یک زمین سرد و یک بخاری دیواری. یک میز پذیرایی نه چندان بلند که پایت را رویش بگذاری زمانی که مجاور بخاری روی زمین سرت را به بالش گذاشته ای. چهارم – جمع آشنایی است. با دغدغه ها و افکار و ذهنیات و عقاید خیلی متفاوتی. رشته معلومی به هم وصلشان کرده و هر کدامشان را از یک گوشه دنیا به هم رسانده. حسنش به اینست که اتصال معلومست و عیبش اینکه روشنی اتصالش دلیلی بر قربت و غربت نمیشود، ولو اینکه از همه قربا و غربا قابل اطمینان ترند. پنجم – چمدانها را ببندیم؟ عرض شد در ساعت 12:43 AM  |  ........................................................................................
Thursday, January 04, 2007
٭ بس ناجوانمردانه سرد است... آی ی ی
برای گرم شدن آمدیم.. یکی دلگرمی و یکی سرگرمی عرض شد در ساعت 2:05 PM  |  ........................................................................................ |