عرايض | ||
|
Saturday, December 30, 2006
٭
عکس تزئینی است! فاطمه معتمد آريا براي ايفاي نقش ننه گيلانه در فيلم گيلانه به كارگرداني رخشان بنياعتماد موفق به دريافت تنديس نيلوفر زرين ماندگارترين نقش زن شد. خب! حالا عکس از کیست؟ عرض شد در ساعت 12:10 AM  |  ........................................................................................
Thursday, December 28, 2006
٭ شب بخیر:
گفتی برو بخواب، با خودم گفتم تضمینی هست که در خواب هم باشی؟ عرض شد در ساعت 12:00 AM  |  ........................................................................................
Wednesday, December 27, 2006
٭ تقاضای دو چیز از دیگران بیهوده است: یکی اینکه دوستت داشته باشند و دیگری اینکه دوستت نداشته باشند.
عرض شد در ساعت 12:13 AM  |  ........................................................................................
Friday, December 22, 2006
٭ و چنین بود که ما امر به این کار شدیم:
یکم – مادر فلک به خاطر ندارد که در تمام دوران تحصیل تقلب کرده باشم. از این بابت تا آخر عمر احساس غبن و زیان مبکنم. دوم – مادر فلک به خاطر ندارد که یکبار حال کسی از فامیل را پرسیده باشم. دیدارشان که دیگر جای خود دارد. اتصال رشته به اینست که آنها حال من را بپرسند یا مادرم تماس بگیرد و حال آنها را بپرسد و بعد من را از یک طبقه بالاتر صدا بزند که اوهوی! فلانی پای تلفنست. دوستان هم کم و بیش دل خوشی ندارند. سوم – مادر فلک به خاطر ندارد که از میوه ها به جز خیار و سیب و موز، از خورشتها به جز قیمه ی بدون پیاز آنهم با اکراه و از سبزیجات به جز اشکال خیلی خاص سبزی در برخی غذاها (مثل شوید در باقلا پلو یا سبزی در آش رشته و کوکو سبزی) و هویج نپخته و کدوی تنبل پخته و سیب زمینی خورده باشم و به مدد الهی هیچگاه گوجه فرنگی، بادمجان و پیاز داغ نخواهم خورد! البته ایشان که عزیز دل بنده هستند اگر معلوم شد کجا هستند و روزگاری تشریف آوردند من غلط بکنم اگر از دستپخت لذیذشان چیزی را جدا کنم و نخورم. سیفی جات هم که از این داستان مستثنی هستند. چهارم –مادر فلک در شگفت مانده که هر چقدر دختران خوشگل جوان از من فراریند، محبوب دل خانومهای پنجاه شصت سال به بالا هستم. پنجم – مادر فلک خوب میداند از اینکه به شکلی خاص در جمعی مورد توجه باشم متنفرم. از زمان مدرسه هیچوقت جواب سئوالی را که میدانستم و سر کلاس پرسیده شده نمیدادم. از اینکه بدلیل اینکه شاگرد اول شده ام سر صف یا کلاس تشویقم کنند، برایم تولد بگیرند یا به مناسبت اتفاقی، رویدادی یا موفقیتی برایم مراسمی برگزار کنند خوشم نمی آید. و البته نگارش این سطور بهانه ای هم هست برای دعوت از این پنج نفر: یکم ایشان که بزرگ ما هستند و ما هر راهی قدم بگذاریم یا از باب پیشمرگی است و یا از سر پیروی. دوم ایشان که گلدانشان خشکیده و به گمانم دلشان پوسیده، ولو مشکلاتشان فنی باشد. سوم ایشان که بچه جنوب شهرند و علامه دهرند و چه بسا با یلدا مثل من در نزاع و قهرند. چهارم ایشان که ستاره کوچکی بوده اند و صاحب نوشته های تکی بوده اند و این روزها گرفتار هجوم دزدکی بوده اند. پنجم ایشان که حیرانند و معروف به جاناتانند و به گمانم یک کمی سر در گریبانند. عرض شد در ساعت 10:53 PM  |  ........................................................................................
Monday, December 18, 2006
٭ خاطره خاک روی خاطره خاک :
سالها دارند میگذرند. سالگردها به هم میرسند. انگار زمان دارد پی زمان میدود. هر قدمش آدم را یکجوری دلتنگ میکند و امسال یکسانی آهنگ قدمهایش دلتنگیم را بیشتر کرده است: خاطره خاک روی خاطره خاک. امسال خیلی بوی خاک میدهد و من دلداده خاکم که دو تصویر پر رنگ گوشه ذهنم گذاشته است. اولی خاطره یک خداحافظی است... لباس سفید پوشیده و دومی امید به سلامی بود... لباس سفید پوشیده. صد حیف که امیدی اگر به گرمی دیداری بود –که بود- وسط همان بیابان جا ماند و حالا ترسی مانده بر دل از سردی خاک روز خداحافظی در حسرت یک سلام... عرض شد در ساعت 1:04 AM  |  ........................................................................................
Thursday, December 07, 2006
........................................................................................
Monday, December 04, 2006
........................................................................................ |