عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Thursday, September 09, 2004

٭ 
يکشب صدای گريه من را شنيد باد
با آن صدا به قلب سیاهی دوید باد
در آن ميانه تکه ابری نشسته بود
آن ابر تيره را به تکانی دريد باد
غريد ابر و از فرياد رعد آن
در لابلای برگ درختان خزيد باد
برقی زد آسمان و فراری ز نور او
تا انتهای بيابان رسيد باد
او ميدويد و درختان ز ترس او
عريان شدند و جامه ز تن-شان کشيد باد
بگريست آسمان که چنين ديد قصه را
تا صبح و رفت تا به مکانی بعيد باد
القصه بغض ما كه نشد باورت هنوز
رفتيم آنچنان كه مكاني گزيد باد




........................................................................................

Wednesday, September 01, 2004

٭ 
با اين رفتارهای بچه گانه شان نميدانم چرا دائم از حسرت روزهای کودکی ميگويند...



........................................................................................

[Powered by Blogger]