عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Thursday, May 20, 2004

٭ 
آن رفيقانی كه دم از من سراسر ميزنند
چون كه مشكل ميرسد از پشت خنجر ميزنند

آنچنان از مهر تو در وقت شادي حرف هست
گوييا تاجي تو و آن تاج بر سر ميزنند

حرف تو حتي غلط در حكم قرآن است و بس
بر اشارت هاي چشم الله اكبر ميزنند

گر لبانت تر شود پيش از كلام اولت
سينه ها چاك است و در پاي تو پرپر ميزنند

صبر كن تا مشكلي پيش آيد و آنگه ببين
نام تو بر خرس و خوك و گاو و عنتر ميزنند

تو همان هستي كه بودي بهترين در دوستي؟
حاليا بنگر كه حُكمت را چو كافر ميزنند

در تكاپو و تلاشي بلكه راهي يافتي
ليك لاتدخل به هر راه و به هر در ميزنند

گرچه در پايان و در آغاز بسيارست و كم
ختم را بي هيچ حرف انگار بهتر ميزنند




........................................................................................

Monday, May 17, 2004

٭ 
از بستنی ها، بستنی سالار را دوست دارم.. چون رويه بيرونی و محتوای درونيش با هم ترکيب ميشود و حس خوبی را ايجاد
ميکند. اما بقيه بستنی های روکش دار لايه ای به تو نشان ميدهند که هيچوقت با محتوای درونشان يکی نميشود.. مگر زمانی که همه را در دلت بريزی!
از آدمها آنهايی را دوست دارم که شبيه بستنی سالارند!



........................................................................................

Friday, May 14, 2004

٭ 

يادم ميماند که باران بر دريا هم قطره قطره ميبارد...



........................................................................................

Tuesday, May 11, 2004

٭ 

اگر وبلاگ نوشتن بلد نيستی، وبلاگ ننوشتن که بلدی...



........................................................................................

Wednesday, May 05, 2004

٭ 
تئوری توطئه!
درسهايی که در مدرسه به ما آموختند چند دسته بودند:
يک دسته هندسه و جبر و رياضی بودند و امثال اينها.. قضيه و قاعده ای بهمان ميگفتند و سرمان گرم ميشد به همانها.. بعد امتحانمان ميکردند که چقدر بلدیم از آنها استفاده کنيم.. شروع را برايمان مشخص ميکردند و خاتمه بايد برای همه مان يکسان مي بود. اولويت و ترتیب استفاده از قواعد را ميگذاشتند بعهده خودمان..
دسته ديگر فيزیک و شيمی و امثال اينها.. اينها به نظرم مشابه همان دسته قبلی اند.. اسم قواعد را ميگذاشتند تئوری و جا را باز ميگذاشتند که شايد سالهای ديگری که از عمرمان بگذرد کسی پيدا شود و تئوری جديدی بدهد و قبلی ها را بفرستد که توی کتابها خاک بخورند.. مابقی درست همان بود.. شروع از جايی که ميگفتند و ختم به يک جا از هر راهی که تئوری ها تاييد ميکردند..
يک دسته ديگر داشتيم از تاريخ و جغرافی و دينی و اين قبيل.. هر چيزی که دوست داشتند به ما ميگفتند و ما مي پذيرفتيم و بعد امتحانمان ميکردند که چقدر از چيزی که به خوردمان داده اند را ميتوانند ازمان پس بگيرند..
لابلای تمام اين درسها و امتحانها دو تا امتحان داشتيم که يک جورهايی متفاوت بودند از بقيه.. يکی املا بود.. املا که مينوشتی بايد همه چيز را همانگونه مينوشتی که به تو ديکته ميکنند.. يعنی به اندازه يک واو هم اجازه نداشتی در چيزی که به تو ديکته ميکنند دست ببری. ديگری انشا بود. انشا را آزاد بودی.. موضوع را که به تو ميگفتند ميتوانستی هر چيزی را دوست داری بنويسی.. محدوده اش را خودت تعيين ميکردی.. کم و زيادش.. عمق و سطحش .. همه بستگی به خود تو داشت..
املا و انشا از درسهايی بود که خيلی جدی نميگرفتيم.. در حالی که بزرگترين آموزش اجتماعی در آن ها نهفته است! در امتحان های همزمان املا و انشا! انشا را کنار املا امتحان ميگيرند که يک وقت احساس نکنيم هر کاری بخواهيم ميتوانيم بکنيم.. بلکه حواسمان باشد که هنوز ديگرانی هستند که به ما ديکته ميکنند.. که اگر هوس آزادی کردی، حواست به ديکتاتورها باشد!



........................................................................................

[Powered by Blogger]