عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Saturday, March 27, 2004

٭ 
و بدان ای عزيز که نوروز در حکم دهانست و تو دندانی هستی در اين دهان و صحبتهای مهمانان نوروزی طعام و شراب. دندان لاجرم بايد در دهان بنشيند و گذر اطعمه و اشربه را از کنار خويش تحمل کند و در مقابل سايش و اصطکاک آنها سستی نشان ندهد و با ملاطفت و صبوری آنها را به نرمی کشاند. اما دندان را اگر به حال خويش وارهی پس بپوسد و چنانچه اضافات طعام را از آن نزدايی کِرم زند. وای بر تو اگر آب يخ بنوشی و اثر آن از بين نرفته چای داغ سر کشی. پس حتی اگر در يک گوش در ساخته ای و بر گوش ديگر دروازه بنا کرده ای و بر سرت فرمان داده ای که هر از چند گاهی به نشان تاييد تکانی بخورد و زبانت به سبيل عادت بله بگويد، باز هم از نزديکی زمان ديدار آنها که به شدت دارای تضاد افکارند اجتناب کن و در اين ميان تفاوتی نيست بين نوع اختلاف که ميخواهند ديندار باشند يا بی دين، سلطنت طلب باشند يا دوستدار جمهوری اسلامی، مدافع فلسطين باشند يا طرفدار اسرائيل...



٭ 
بدينوسيله به آندسته از دی وی دی بينان عزيز که موفق به ديدن فيلم "سينما پاراديزو" شده بودند و آندسته که موفق نشده بودند، پيشنهاد ميگردد اگر تمايل دوباره به ديدن آن ندارند، بروند و "What dreams may come" را ببينند!



........................................................................................

Saturday, March 20, 2004

٭ 
امسال هم فروردين آمد.. امسال فروردين آمد و من خاموشتر از سال قبل گوشه ای نشستم. شايد تو هم گوشه ای نشسته بودی.. گوشه ای نشسته باشی.. خاموش. شايد منتظر بودی تا پيغامی از من تو را به پاسخگويی وا دارد. شايد ...
امسال هم فروردين ميگذرد.. مثل سال قبل... همراه خودش دو تا عيد می آورد و من هنوز هم عيدی هايت را کنار هم ميچينم و تماشا ميکنم... امسال هم فروردين ميگذرد.. مثل فروردين قبل



........................................................................................

Friday, March 19, 2004

٭ 
چند ساعت ديگر که بگذرد ديگر از 82 فرصتی باقی نميماند. ميرود و ما ميمانيم و باقي قضايا. چند ساعت ديگر که بگذرد، اخلاق آدمها يک کمکی متفاوت ميشود. يک کمکی از حالت دائميشان خارج ميشوند. عمومشان از يکديگر سراغ ميگيرند و حال و احوال ميپرسند. بزرگترها به کوچکترها عيدی ميدهند. در خانه ها هفت سين ميچينند. اما من هنوز نميدانم تفاوت اين شنبه که دارد می آيد با آن شنبه قبلی که گذشت در چه بود. يا با شنبه هايی که پس از آن خواهند آمد. قرار گذاشته ايم که اين شنبه مان با بقيه متفاوت باشد. قرار گذاشته ايم که جمعه از بقيه روزهای هفته متمايز باشد. قرار گذاشته ايم که شب آخرين چهارشنبه سال از بقيه متمايز باشد. قرار گذاشته ايم که اولين شب زمستان را متفاوت سپری کنيم.... زندگيمان را از قرارداد پر کرده ايم. قراردادهای عمومی... قراردادهای خصوصی.
برخی قراردادها را من و تو نميگذاريم. حدودش دست ما نيست. شرايطش دست ما نيست. رضايت ما شرطش نيست. تعهد که نکنی به آن، خسارتش را از تو ميگيرند. حالا شايد تو نه تضمينش را بدانی، نه از قوای قاهره اش آگاهی داشته باشی، نه از چگونگی تعليق و نه از شرايط فسخش. اسمش هر چه ميخواهد باشد: دين، قانون، عرف، سنت، طبيعت يا هر چيز ديگری... فردا که بيايد روز ديگری شروع ميشود مثل تمام روزهای گذشته، مثل تمام روزهای آينده. تفاوتش برای من در عنوانش نيست. ميخواهد 82 باشد يا 83، بهار باشد يا زمستان، قرارهای من بر پايه عنوانهای ديگريست...



........................................................................................

Friday, March 12, 2004

٭ 
دی وی دی نداريد؟ اهل فيلم نيستيد؟ از ديدن فيلمهای طولانی کسل ميشويد؟ "شبهای روشن" حالتان را بد ميکند؟ عاشق نشده ايد؟ در عشق شکست خورده ايد؟ عاشقيد؟ خوره فيلميد؟ ايتاليايی بلد نيستيد؟ انگليسی تان خوب نيست؟ حالتان چطور است؟
اهل هر چيزی هستيد يا نيستيد، اگر تا به حال نديده ايد، "سينما پاراديزو" را ببينيد!

پيامهای بازرگانی: يخچالهای جديد، با سه ورودی DVD مجزا



٭ 
حالا يک نفس عميق:
(چون پيدا کردنش سخته، همشو همينجا مينويسم!) 9 اسفند - قسمت سوم، شعر:
اجازه می دهی اينبار هم کلک بخورم؟
که زخم کهنه شوم باز هم نمک بخورم؟
دوباره بيست و سه سال از خودم عقب بروم
وتوی مشت تو آلوچه و پفک بخورم؟
توسنگ گنده بيندازی و فرار کنی
ومن بايستم و جای تو کتک بخورم؟
ببين!ببين! به خدا حاضرم به خاطر تو
دوباره از همه ...حتی خود تو چک بخورم
بيا تو بچه شو و تب کن و بزار که من
به جای نان و پلو دردمشترک بخورم
تو سنگ گنده بينداز و دربرو تا من
به جای شيشه همسايه تان ترک بخورم
ببين چقدر صميمانه دوستت دارم
نزار تو لجن عشق تو کپک بخورم
هنوز بيست و سه سال از خودم عقبترم و
هنوز صاف و زلالم...اگر محک بخورم
اجازه می دهی هردو دوباره بچه شويم؟
اجازه می دهی اينبارهم کلک بخورم؟



........................................................................................

Tuesday, March 09, 2004

........................................................................................

Sunday, March 07, 2004

٭ 
تف:
عصبانی نشست و تف هايی را که دوست داشت به صورت ديگران بيندازد درون ليوان انداخت. حالا ديگر مي توانست نيمه پر ليوان را ببيند...



........................................................................................

Wednesday, March 03, 2004

٭ 


فرق است حتی اگر برای قربانی شدن هم انتخاب شده باشی به اندازه عيد قربان و ظهر عاشورا...



........................................................................................

[Powered by Blogger]