عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Tuesday, August 05, 2003

٭ 
به انتظار خواهم نشست. به انتظار ديروز.. در جايی که شيب جاده پايان يافت.. پله های سنگی تمام شد... گستره سايه درخت تنکی سايبان بيقراريم شد... سکويی سنگی، نيمکتی چوبی مرا به آرامش مهمان کرد.. جايی که آسمان در آغوشم آرام گرفت و کوه به اين قرار و آرامش حسادت کرد...
به انتظار خواهم نشست. به انتظار امروز.. در جايی که پيچ و خمها نتوانستند مرا به کام خود بکشند... گرمای آفتاب نتوانست بر گرمی محبت غلبه کند... عمق دره فاصله ای بر دوستی نشد... سنگينی نگاه ها بر روانی حرکت پری سبک اثر نکرد... جايی که احساس روان و زلال بود و رود به اين روانی و زلالی رشک برد...
به انتظار خواهم نشست... به انتظار فردا... چند شب؟ چند روز؟ چند ساعت؟ نه! چندين سال؟ و چندين قرن؟ تا تو بيايی چند بار شيب جاده را طی ميکنم؟ چند بار پله ها را ميشمارم؟ از چند پيچ و خم ميگذرم؟ در چند دره سقوط ميکنم؟ به انتظار خواهم ماند، اما در اين انتظار کدام کوه درس استواری به من ميدهد؟ کدام رود روان مرا به دور دستها ميبرد؟ کدام درخت سايه محبت بر سر من ميگسترد؟ به انتظار خواهم ماند... بی توجه به نگاه های سنگين، بی اعتنا به گفته های زهر آگين و تنها با زمزمه ای زير لب که «واجعل لی من لدنک سلطانا نصيرا»...



........................................................................................

[Powered by Blogger]