عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Saturday, June 21, 2003

٭ 
يکم- کودک را به آغوشم داده اند. اشتياق در آغوش کشيدنش را دارم. اما جراتش را نه. نشسته ام و روی سينه ام دست و پا ميزند و من بدون کوچکترين حرکتی نگاهش ميکنم. باز پس ميگيرندش. جا تر است و کودکی در آغوش من نمانده. ميخواهم بنويسم. اما از چه و چگونه...
دوم- مثل هميشه تاخير دارد. وقتی دير ميکند حوصله صبر کردن ندارم. عصبانی نشسته ام و دل دل ميکنم که بروم تا شايد حالش گرفته شود يا وقتی رسيد داد و فرياد کنم. خوشبختانه زود پيدايش شد. هنوز عصبی ام. راهمان را ميکشيم و ميرويم. بدون هيچ حرفی مگر سلام. اما منتظرم شوخيهای آزار دهنده اش را شروع کند...
سوم- قضاوتهای قطعی اش را که حذف کند حرفهايش را دوست دارم. عموماً اينکه ظواهرِ يکسانِ باطنهایِ متفاوت باعث يکی انگاشته شدن آنها شده مرا از حرکت بازداشته و حالا بی توجهی نسبت به انگاره ها را در ذهنم پرورش ميدهم. به نظرم خيلی دير شده، اما گريزی از آن نيست. به هر حال اگر صد در صد حرفها هم درست باشد، حکمهای قطعی را دوست ندارم...
چهارم- توفانهايش را پشت سر گذاشته ام. حالا ديگر به شدت قبل نيست. چه بسا بيشتر از آنچه که در واقع ميگذرد، ذهنيات خودم آزارم ميدهد. نيشها و کنايه ها هيچوقت تمامی ندارد. ادامه دادن البته مهم است، اما مهمترش اينست که ماندن بدون توجه به آن نيش و کنايه ها باشد...
پنجم- هيـــــــــــچ! اينها را نوشتم که فقط نوشته باشم. هر نوشته اينجا در حکم بايگانی نوشته ديگريست. پشت هر کدام از اين نوشته ها قصه ايست.. اتفاقی.. آرزويی.. حسی.. بعضی شان را دوست دارم. دوست نداشتم آنها را که خالصانه نوشته ام با نوشته هايی از سر اجبار بايگانی شوند.



........................................................................................

[Powered by Blogger]