عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Wednesday, April 30, 2003

٭ 
آروم ... عميق ... بی دغدغه ... بی توقع



........................................................................................

Tuesday, April 29, 2003

٭ 
...
با يکديگر چون به سخن درآمديم
گفتنی ها را همه گفته يافتيم
چندان که ديگر هيچ چيز در ميانه
ناگفته نمانده بود
...



........................................................................................

Friday, April 25, 2003

٭ 
و مکروا و مکر الله، والله خير الماکرين
با صادر کنندگان ميل های نا شناخته سخن های بسيار مانده است. گوارايشان باد که کيبردشان را با خون شهيد همراه ميسازند و وبلاگشان را به خون مظلوم مي آرايند و به اسلاف خود در جمله اعصار سياه تاريخ مي پيوندند. بر حسن سليقه شان آفرين ميگويم كه اين به اصطلاح افشاگری را با برخورد قضايي با يك وبگرد وبلاگنويس همزمان ساختند تا همه شبهه ها در باره عدالت و بي طرفي شان برطرف شود.
امروز افسوس مي خورم نه بر وبلاگهايی که گروهکی پيرامون عرايض خوانده شده اند كه بر وبلاگنويسانی كه چون كبك سر در برف كرده اند و سرنوشت همسايگانشان را ناديده انگاشته اند. افسوس مي خورم بر آنهايي كه چند صباحي افزايش کانتر و فزونی نظرات نظر خواهی را چنان بي باكانه و قلدرمآبانه طي مي كنند تا سرنوشتشان را با سرنوشت ديگر ديكتاتورهاي جهان پيوند زنند. چگونه ميتوان آنگونه که وبلاگهای مهاجم ادعا ميکنند پذيرفت که اين حرکات در جهت نهی از منکر است در حالی که خود بی مهابا زشت ترين منکرات را تبليغ ميکنند؟ چگونه ميتوان پذيرفت اين حرکات در جهت دفاع از هستی شماست در حالی که نيستی مجموعه ای را طلب ميکنند؟ امروز آنچه در برخی وبلاگها ميگذرد لکه سياهی بر پيشانی ادعای دستيابی به نهايت است. اين وضعيت پرمخاطره و پيامدهاي مستقيم و غير مستقيم آن اقتضا مي‌كند کليه وبلاگهای دوست و برادر -که بدون شک در زمره اهداف بعدی اين جريان قرار خواهند گرفت- تمهيدات لازم براي پيشگيري از هر تجاوز احتمالي را وجهه همت خود قرار داده و با تحكيم و تثبيت مناسبات مردم سالارانه در روابط سياسي و اجتماعي و رعايت موازين حقوق بشر، ضريب ثبات و امنيت مطالب و وبلاگ خود را افزايش دهند. و چه خوب است كسانيكه بايد عبرت و درس بگيرند، پيام جنگ عراق و افغانستان را تا دير نشده است به خوبي دريابند تا سرنوشت وبلاگستانی را به مخاطره نيندازند.
از اين مساله که شخصيت شناخته شده و مبارزی با سابقه بيش از چهارده ماه وبلاگنويسی که همواره شعار «عرض کنم خدمتتون که...» را نصب العين رفتار خويش قرار داده(!!!) از اعمال چنين شگردهای تبليغاتی و کاسبکارانه و نوشته های ناشناخته و مشکوک به فرياد آمده است، نبايد به سادگی گذشت. تبليغ بر عليه کسانی که هيچ روش براندازانه اي به كار نبرده اند و تنها داراي عقيده اي متفاوت بوده اند و حتي براي بيان آن عقيده هم تريبون چنداني در اختيار نداشته اند مخالف سيره اميرمومنان و اصل آزادي عقيده و بيان و موجب وهن شعار نهايت طلبی است.
اينجانب ضمن اعلام برائت از کليه وبلاگهای نامبرده شده در شبنامه ای که طی واقعه موسوم به «رها-رها گيت» منتشر گرديده است، يکبار ديگر برای مقابله با تهديدهای جدی خارجی و برون رفت از انسدادهای کنونی و به منظور کاهش تشنجات سياسی و فراهم آمدن زمينه وحدت کليه نيروها و امکانات در درون وبلاگستان همگان را به پذيرفتن اصل ضرورت وفاق ملی و تلاش در جهت تحقق مطالبات و حفظ شأن و منزلت وبلاگ والامقام عرايض(!!!) دعوت نموده و متذکر ميشوم که تنها در در اين صورت است که ميتوان اميدوار بود فضاي مناسب و مساعدي براي ايجاد وحدت و انسجام ملي فراهم گردد. اما نيک مي دانم براي رسيدن به آرمان آزادي و عدالت و اجراي حقوق بشر بايد از روي تراژيک دمکراسي گذر کرد و تازيانه اربابان جور و ظلم و بيداد را چشيد تا به روي زيباي آن رسيد.
در پايان ضمن محکوم کردن مجدد اين روش ها و تاکيد بر ضرورت بررسی و پيگيری تمامی موارد و اتهام های مطرح شده از سوی همه مراجع قانونی، براي سربلندی آيينه داران دعا و براي آيينه ستيزان، طلب آمرزش ميکنم!!!
والسلام علينا و علی عبادالله الصالحين!!!






........................................................................................

Monday, April 21, 2003

٭ 
ايکاش اين اسم ها و شماره ها حک نميشد تا در انتهای هر انتظار که از زنگی تا زنگی ديگر عمر ميکند، اميد به شنيدن صدایت برای چند لحظه بيشتر در من قوت ميگرفت...



........................................................................................

Saturday, April 19, 2003

٭ 
روزی چند بار دلم تنگ ميشود. هر بار دلتنگ ميشوم ميايم و اين صفحه را باز ميکنم. هر بار که ميبينم که مطلب جديدی نوشته نشده چند تا بد و بيراه به صاحبش ميگويم و ميروم و هر بار دلم بيشتر تنگ ميشود.



........................................................................................

Tuesday, April 15, 2003

٭ 
خيلی وقت است که ميخواهم از چيزهای مختلف بنويسم:
از آن سگها که آن شب از من ترسيدند و از خودم که آن شب از سگها ترسيدم...
از دسته بندی شماره تلفن ها: فاميل.. دوستان نزديک.. دوستان.. آشناها.. وبلاگی ها.. ادارات و از اينکه اگر بخواهم مرتبشان کنم کدام يکی حذف ميشود...
از اينکه کليات چه بی اثر ميشوند و جزئيات چطور ما را از هم جدا ميکنند...
از اينکه ما آدمها چقدر شبيه هميم. چطور به يکی دل ميبنديم و ديگرانی را که درست مثل او هستند را فراموش ميکنيم...
چيزهايی که ميخواهم بنويسم محدودند. محدود به ذهن بسته من. هر چند شب يکی شان را زخمی ميکنم. چندين شب را به مداوای آن زخم ها مينشينم و عاقبت رهاشان ميکنم تا جايی در گوشه ذهنم جان بدهند و بميرند. هم خودشان و هم خاطره شان...



........................................................................................

Monday, April 14, 2003

........................................................................................

Wednesday, April 09, 2003

٭ 
غروب جمعه بيستم دی ماه هشتاد و يک تــــــــــــــــــــــا بيستم فروردين ماه هشتاد و دو
سه ماه ...



........................................................................................

Sunday, April 06, 2003

٭ 
افتتاحيه سال جديد کاری همراه بود با ذکر مصيبت برای امام حسين و به فاصله نيم ساعت اجرای ترانه توسط خشايار اعتمادی. با اين شکل شروع کار، خدا رحم کنه به محصول جديدی که امسال توليد ميشه



........................................................................................

Friday, April 04, 2003

٭ 

آقای سوليوان! سلام،
مدتهاست که از شما ميخوانم. مدتهاست که در ذهنم نقش بسته ايد. مدتهاست که با خاطراتم پيوند خورده ايد. مدتهاست که هر روز بدنبال خبر جديدی از شما هستم. بدنبال خاطره ای، بدنبال يادی، بدنبال هر چيزی که نشانی از شما همراه خودش داسته باشد...

آقای سوليوان! ميگويند برای اينکه کسی را دوست داشته باشيد لازم نيست او را ببينيد. لازم نيست دائماً با او باشيد. من شما را هيچوقت نديده ام. علاقه به شما سريع در من شکل گرفت. راحت و کمی متفاوت. آشنايی با شما زمانی بود که مفاهيم جديدی از دوستی در ذهن من نقش بست. نوعی دوستی که در روانی جويبار آب جاری است. در پرواز پرندگان نهفته است. در جوانه برگهای سبز درختان آرميده است. در آبی آسمان گسترده است.

آقای سوليوان! شما را يکی از دوستانتان به من معرفی کرد. شايد نزديکترين دوستتان. شما را از طريق احساسات دوستتان شناخته ام. احساساتی که از طريق پنجره ای که گشوده بود به شما تقديم ميشد. من بتدريج به اين پنجره نزديک شدم و حالا آنقدر نزديک هستم که لحظاتم از شما و دوستِ شما لبريز شده است. حالا من، شما و دوستِ شما هر کدام پشت يک در قرار داريم. هر کدام از اين درها ما را به گوشه ای خواهد فرستاد. البته پشت هر در جويبار و پرنده و جوانه و آسمان هست. اما من خيلی دوست دارم هر سه مان يک جا باشيم. در کنار جويبار و پرندگان و جوانه های سبز شده درختان و آبیِ آسمان. خيلی دوست دارم شما و دوستتان را با هم ببينم و دوستتان بدارم. قول ميدهم حضورم آرامشِ شما را برهم نخواهد ريخت.

آقای سوليوان! دلم برایِ شما و برای دوستتان تنگ شده. لطفاً سلام مرا از اين راه دور بپذيريد.



٭ 
داشتنت عميق و خواب آور است... مثل کالسکه پرين... مثل رستوران البر...
ترس از دست دادنت نفس گير است... مثل وداع با اسلحه... مثل جنازه ال سيد سوار بر اسب...

؟؟!!%^&%^$%@$؟؟ :D



........................................................................................

Tuesday, April 01, 2003

٭ 
سخت ترين قسمت راه آنجاست که هدف مقابل چشمانت قرار ميگرد...



........................................................................................

[Powered by Blogger]