عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Saturday, February 01, 2003

٭ 
سلام

حوادث سالهای تلخ زندگيم عموماً محو شده اند. از آن روزها بيشتر از هر خاطره ای يک جريان فکری برای من مانده. جريانی که از من موجودی بدبين و بی اعتماد به ديگران ساخته است. تعريفم از بدبينی و بی اعتمادی شايد متفاوت از تعاريف مصطلح اين واژه هاست. شايد يک جور پرورش حس عدم توقع از ديگران. باز هم نه تماماً اين چنين که اين خود عيب نيست. بلکه حسی که هر حرکت ديگران را هم ناديده ميگذارد به اين تصور که آنجا که بايد، نخواهند بود. فشار آن سالها نه که چندان زياد بوده باشد که اکنون بسيار بيش از آن بار را بر دوش برخی همسالان آن زمان خودم ميبينم، اما آن زمان برای من چيزی بود که احساس له شدن را در پی داشته باشد. در تمام اين دوران فشار، دوستانم هر کدام در پی جوانی ناکرده خويش بودند. چيزی که شايد هيچگاه هم به آن نرسيدند. شرايط تلخ و دشوار برای تمامشان پيش آمده و من حتی خبری هم نداشته ام. از اين جهت نميخواهم گله ای از کسی کنم مگر از خودم. اما غرض از اين همه تشکر از تنها کسی از آنهاست که وجودش را در تمام آن سالها و روزهای پس از آن احساس کرده ام. پيش از اين نيز به او گفته ام که همان تلفن های هر از چندگاه آن سالهايش چه باری از دوش من برميداشته و او هيچوقت اين حرف را جدی نگرفت، اما حالا که به اينجا می آيد يکبار ديگر حرفهايم را از اينجا ميگويم. شايد حالا که او دارد مشابه همان روزهای سخت مرا به شکل ملموس تری ميبيند، اثر همان احوالپرسی های گاه گاه را بهتر بفهمد. اثری که به سادگی از ذهن پاک نميشود.
اين را شايد کسی هم که نيمه شب ديشب حال مرا ميپرسيد خوب ميدانسته. از او هم متشکرم.



........................................................................................

[Powered by Blogger]