![]() | ||
|
Tuesday, January 14, 2003
٭
دستم عاجزانه به سوي تو دراز بود و تو انگار نميدانستي چگونه به بند اسارت درآمده ام... نگاهت به سوي من بود و نميدانستي بدون تو در فاضلاب زندگي روزمره فرو رفته ام... ميبيني؟ هنوز به انتظار گشايش اين بند ايستاده ام در را بگشا تا بار ديگر طلوع و غروب خورشيد را با هم نظاره كنيم و باغچه كوچكمان را از پس حصارها رها سازيم بيا... بيا كه كليد رهايي من در دستان توست عرض شد در ساعت 2:06 PM  |  ........................................................................................ |