عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Monday, November 04, 2002

٭ 
تلنگرها به هر حال ميرسند.
معمولاً حواسم به اطراف نيست. سرم را پايين انداخته ام. اينقدر که گاهی جز خودم چيزی نميبينم. اما تلنگرها هميشه ميرسند. حتی اگر حواست جمع نباشد بعضی وقتها ميفهمی که دارند به تو هشدار ميدهند.
ديشب از مقابل تلويزيون ميگذشتم. اکبر عبدی در يک برنامه مستند توجهم را جلب کرد. در يک بيمارستان. و بعد "رضا ايرانمنش". ايرانمنش را تنها در مجموعه "داستان يک شهر" که چند سال پيش از شبکه تهران پخش ميشد ديده بودم که نقش مدير جوان شرکت "در شهر" را بازی ميکرد و شايد چند تيزر از فيلمهايی که در آن بازی کرده بود. او حالا در 35 سالگی گوشه بيمارستان افتاده و دارد با مرگ تدريجی دست و پنجه نرم ميکند. يک مجروح شيميايی که شايد هيچکدام ما بعد از اين همه سال که بازی او را در سينما و تلويزيون ميديديم نميدانستيم.
گاهی اما اين تلنگرها فقط يک جمله است. حتی يک جمله تبليغاتی: "زندگی دکمهء بازگشت ندارد. ديجيتال هندی کم سونی"



........................................................................................

[Powered by Blogger]