عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Thursday, September 05, 2002

٭ 
” پاني ”

پاني جونم ديشب خوابتو ديدم. خواب ديدم كه دارم دربدر دنبال خونتون ميگردم ولي آدرستو ندارم- درست همونطور كه در واقعيت هم ندارم- رسيدم دم در يه ساختمون، يه پسر بچه خيلي كوچولو توي راه پله ها بود، بهم گفت كه خونتون همونجاست. اومدم بالا در باز بود.همه جا بهم ريخته و تاريك بود و هيچ صدايي نميومد.سرمو آوردم تو و پرسيدم: ” منزل آقاي ق. ؟”مامانت با همون مهربوني هميشگيش دويد اومد دم در ولي هيچ حرفي نميزد.يه كمي با نگراني منو نگاه ميكردوبعد با اشاره چشمش منو متوجه تو كرد كه داشتي توي تاريكي سفره هفت سين ميچيدي. همه جا تاريك بود.فقط روي سفره هفت سين رو ، يه هاله آبي ملايم پوشونده بود.تو با شادي كنار سفره در تكاپو بودي و نميدونستي كه من خيلي نگرانم.
رضا خيلي چاق شده بود و دو تا دسته باريك از موهاشو بلند كرده بود و بافته بود پشت سرش.اونم حرفي نميزد. سكوت مطلق بود و دلهره. انگار كه قرار بود به زودي دنيا به پايان برسه و شما هيچ كدوم خبر نداشتيد.انگار كه توي خواب راه ميرفتيد.
پاني، شديدا” دلم هواتو كرده. ولي از كجا بايد نشونيتو پيدا كنم؟ تو رو خدا يه جوري خودتو به من برسون، هر چند تو هم نميدوني من كجا هستم.
پاني خوبم، رفته اي و يه قسمت بزرگ از بچگيامو با خودت برده اي. حالا تازه دارم اون خالي بزرگ رو لمس ميكنم. پاني برگرد.من اينجا منتظرتم.
بيا دوباره با سرخاب مامانت لپامونو قرمز كنيم، بعد قابلامه ها روبذاريم زير پاهامون و از پنچره دولا شيم و توي كوچه رو ديد بزنيم!
بيا دوباره با ”مركوكروم” لبهاي عروسكا رو قرمز كنيم و توي عروسيشون برقصيم.
پاني جونم دلم خيلي هواتو كرده. پيدا شو. گفتم شايد تو هم وبلاگ بخوني. هرچند كه مطمئنم اين كاره بشو، نيستي. ولي بهر حال بازم شانسمو امتحان ميكنم.شايد اينجوري پيدات كردم.


بنفشه



........................................................................................

[Powered by Blogger]