![]() | ||
|
Saturday, June 01, 2002
٭ فقط آمدم همين طور چيزي بگويم و بروم. از سر دلتنگي بود ايكاش، يا ايكاش غر زدن بود. يا گله و شكايت، يا تعريف و تمجيد، يا عشق و علاقه، يا نفرت، اما به نظرم شبيه هيچكدام اينها نيست. يك جور بي تفاوتي است بيشتر. اصلاً انگار نه انگار. همه چيز يك طور خاصي است. انگار كه هيچ چيز نيست. ايكاش مثلاً لذتي ميبردم از اين دعواي قرمز و آبي، يا از جام جهاني، يا مثلاً مهم بود كه اين بابا كه دستگير شده خرداديان بوده يا بقول آن يارو دوم خرداديان. اين همه دستگير شدند مگر چطور شد. يا چفيه معنيش چيست. يا حجاب را بايد برداشت يا گذاشت. يا مثلاً نماز چند ركعت است. يا پريروز روز تولد كي بود. و او كه بود و دنبال چي بود. به مادرم اگر بگويم جوابش معلوم است. راهنماييش را از همين حالا ميدانم." بيا برويم برايت زن بگيرم!" حلال تمام مشكلات من از ديد مادرم همين زن است. به رفقايم اگر بگويم جوابشان روشن است :"برو عاشق شو! دوست دختر برايت پيدا كنم؟"!!!!!! به ملا اگر بگويم جوابش روشن است: "نماز بخوان. قرآن بخوان" قبلش هم كه تكفيرم كرده. كه پسرهء الدنگِ هنجار شكنِ مبتذلِ پستِ فرومايه. همش براي اينست كه پشت سر مقام ولايت نيستي. به همكارم اگر بگويم ميگويد "فعلا بيا به من كمك كن اين كار را تمام كنيم." رئيسم ميگويد "بايد يك پروژه جديد برايت تعريف كنم تا از شر اين فكرها خلاص شوي". بقيه هم نسخه هاشان همين شكلي است. حس ميكنم يك كمي گرفتار شده ام. گرفتارِ دردِ بيدردي. عجب بد درديست.
عرض شد در ساعت 2:03 PM  |  ........................................................................................ |