![]() | ||
|
Monday, May 20, 2002
٭ من هم بزرگ شدهء چنين جايی هستم! اگر تو 4 سال، من 7 سال. اگر به نسل ما ظلم شد، به من و تو مضاعف شد. آری خواستند فرصتها را از ما بگيرند تا فکر کردن نياموزيم. خواستند غم در دلهايمان لانه کند. خواستند منطقمان را تسخير کنند. خواستند آرائمان را تفسير کنند. خواستند اعمالمان را تعبير کنند. نمازمان عذابی اليم شد و روزه مان دردی عظيم. هر ذكري كه گفتيم در حكم اُجي مُجي و هر اشكي كه ريختيم به انتظار فرجي بود. خواستند از من و تو تاجرانی بسازند آن زمان که نماز را برايمان کليد بهشت معرفی کردند. اين بين من و تو آنقدر به متاع مشغول شديم که فروشنده از يادمان رفت. آنقدر به بهشت و دوزخ و جهنم و حور و غلمان و شير و عسل و زيتون مشغول شديم که خدا را از ياد برديم. اما خدا بود و خدا زيبا بود. زيباييش در همه جا منعکس بود. پس جايی که به جلوه ای از خودِ آن زيبايی نگريستيم، خدا را در آن يافتيم. آن شب که نوری خواند و تو گريستی، من هم با او زمزمه ميکردم:
دلم از اون دِلای قديميه، از اون دِلا که ميخواد عاشق که شد پا روی دنيا بذاره من ميخوام تا آخر دنيا تماشات بکنم اگه زندگی برام چشم تماشا بذاره اما بدانيم که حقيقت دين جدا از حقيقت آنهايی است که خود را به من و تو ديندار معرفی ميکنند. تو به گفته نگاه کن نه به گوينده، تا ببينی که زيبايی به تمامی در همان دعای کميلی که آنها برايمان ميخوانند متجلی است. عرض شد در ساعت 11:46 PM  |  ........................................................................................ |