عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Friday, April 26, 2002

٭ 
کوچيک که بودم دلم ميخواست بشم "هنری کیسینجر". (خيلی نوبره واقعاً که آدم دلش بخواد بشه کسی که اصلاً نميدونه کی هست و چی کاره اس و چه کارايی ميکنه. نه اينکه بخوام بگم اين هِنری بده با خوب، ميخوام بگم هنوز بعد از اين همه سال اين هِنری برای من ناشناخته است و جواب اون سئوالها رو نميدونم). فارغ از اين که اين آدم کيه، اون زمان اين آقا برای من يه نماد بود. نمادی از تفکر و ارائهء طرحها و تئوريهايی که دنيا رو تکون ميده و اثر تعيين کننده روی روابط و حتی شکل زندگی آدمها داره. اون موقع ها اصلاً دلم نميخواست که مثلاً يه آدم فنی بشم. چون فکر ميکردم يه نويسنده يا کارگردان خيلی اثر بيشتر و موثرتری رو محيط و افراد ميذاره. يه کم که گذشت زمانی که ميخواستم وارد بازار کار شم دلم ميخواست برم يه جا بشينم و برای 30 سال کارمند باشم. اونم يه کارمند دون پايه که هيچ وقت ارتقا درجه پيدا نکنه. (به جون خودم دارم جدی ميگم ها!!!)يعنی از اون وضعی که دلم ميخواست دنيا رو تکون بدم رسيدم به اونجا که دلم ميخواست کمترين اثری رو نذارم. الان دلم ميخواد خيلی عادی باشم. تا اونجا که ميتونم به ديگران کمک کنم. اگر ميتونم دست کسی رو بگيرم و راهنمايیش کنم. دلم ميخواد خوب باشم و معمولی. معموليه معمولی.



........................................................................................

[Powered by Blogger]