عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Tuesday, April 30, 2002

٭ 
چند سال پيش بود که جايی وسط بيابون عملگی ميکردم. صبحها موقع رفتن سرِ کار و عصرها موقع برگشتن به علت دوری راه و عدم امکان رفت و آمد وسايل نقليه معمولی، ما جماعت عمله را سوار کاميون ميکردند و عين گوسفند ميبردند سر کار و برميگردوندند به خوابگاه. در طول راه گاهی ميشنيدی که عطر دل انگيزی فضا را پر ميکرد. فضا هم که باز بود و ماشين در حرکت. اين بود که کسی زحمت نميداد به خودش که خيلی خودش رو کنترل کنه. اين جور مواقع کسی که خودش رو خلاص کرده بود يا خودش رو ميزد به بی خيالی و مناظر رو تماشا ميکرد، يا اينکه پُر رو- پُر رو زُل ميزد به يکی ديگه در کنارش بود که يعنی اين چه بوييه راه انداختی. حالا شده حکايت زندگی ما. بابا جان وقتی فکر ميکردی فرصت خوبی است که خودت رو از چيزی خلاصی بدی، يا اينکه اصلاً از دستت در رفت و يه جايی گند زدی طوری که عطر دل انگيزش همه جا رو برداشت، اگر نميخوای مسئوليت اشتباهت رو قبول کنی و اين قدر سر و صدا راه ننداختی که همه بفهمند تويی، فکر ميکنم به معرفت و انسانيت نزديکتر است که در و ديوار رو تماشا کنی و خودت رو بزنی به کوچهء علی چپ. همين طور زُل نزن به ديگران که کی بود، کی بود، من نبودم.



........................................................................................

[Powered by Blogger]