![]() | ||
|
Monday, March 18, 2002
٭ دو نفری رفتيم تو سايت که ببينيم پروژه در چه وضعيه. کارگرا هم مشغول هستن. يه کارگر جوون که داره فرغون خاک رو جابجا ميکنه از جلومون رد ميشه. دوستم آهی ميکشه. من منظورش رو از اين آه فهميده ام. مقايسه ميکنه که اگر خودش در اون شرايط بود وضعش چقدر فرق ميکرد. نه اينکه الان وضع خودش خوب باشه. نه اينکه هشتش گرو نهش نيست. نه. اينکه اگر جای اون بود وضع چقدر بدتر بود. خوب. پس نوبت منه که برم بالای منبر. شروع ميکنم: اينکه عدل نيست که خدا به همه، همه چيز بده. اين که عدل نيست که خدا به همه يکسان بده. عدل اونه که متناسب با چيزی که به انسان دادن، متناسب با شرايطی که انسان در اون قرار گرفته ازش بازخواست کنن. انتظار متفاوتی ميره از دونفر که به يکی چيزهايی دادن و به ديگری ندادن. اصلاً عدل در اين دنيا معنی پيدا نميکنه. معنی عدل رو وقتی ميفهميم که جای ديگری از ما بازخواست کنن. اونجا بايد منتظر عدالت بود و اينکه "لا يکلف الله نفساً الا وسعها". ... و ادامه ميدم و ميگم و ميگم. ... در حال برگشتن هستيم. نه او حرف ميزنه و نه من. اما من در عمق وجودم هنوز بدنبال معنی عدالتم. اون معنی که در فهم من بگنجه.
عرض شد در ساعت 11:13 PM  |  ........................................................................................ |