| ||
|
Sunday, December 11, 2005
٭ میگویمت و اشک امانم نمیدهد
این گفتگو دگر هیجانم نمیدهد آری بجز محبت و مهرت نگفته ام الفاظ دیگری که زبانم نمیدهد صد بار اگر به لطف بیایی و بگذری روحی دوباره باز به جانم نمیدهد من آمدم که خستگی از تن بدر کنم این آمدن چه سود؟ توانم نمیدهد بستی تو چشم و به کلی خموش شد گفتارِ چشم من که دهانم نمیدهد پس کو؟ کجاست لذت آن حس عاشقی؟ گم شد درون من، فورانم نمیدهد این رسمِ روزهاست که از هم گسسته ایم اما گسستنی که مکانم نمیدهد تو در مقابل و من پیشِ رویِ تو اما به جز نویدِ خزانم نمیدهد عرض شد در ساعت 12:32 AM  |  ........................................................................................ |