عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Saturday, December 31, 2005

٭ 
تو سهم من بودي از انكار خودم و حالا فقط انكارت برايم مانده...



........................................................................................

Thursday, December 29, 2005

٭ 
از ترافیک خیابانهای یک شهر شلوغ... از گرمی فضای یک کافه دنج... از پیاده روی در هیاهوی یک خیابان پير... از سیاهی یک شب سرد زمستانی... یک لبخند یادگاری بگذار برای مردی که خاطره ای ندارد.



........................................................................................

Wednesday, December 28, 2005

٭ 
دلم آنقدر تنگ شده که دیگر جایی برایت ندارد



........................................................................................

Tuesday, December 27, 2005

٭ 
فداکاری:
فداکاری یعنی چیزی را میدهی که دیگری حاضر نیست آن را بدهد. فداکار یعنی من که حاضرم به تو بوس بدهم درحالیکه تو حاضر به این کار نیستی.



........................................................................................

Monday, December 26, 2005

٭ 
برداشت آزاد از تستهای روانشناسی امروز شرکت: اگر از دیگران انتظاری نداشته باشی به آنها بدبین هستی
البته اصولاً روانشناسی خودش یه سئواله



٭ 
دوستان از بزرگترین عوامل محدودیتهای انسانند.
دوستانی دست و پا میکنی تا بر محدودیتها غلبه کنی، محدود میشوی چون دوستانی داری



........................................................................................

Saturday, December 24, 2005

٭ 
از محاسن بارون يكيشم اينه كه آدمها رو تو خيابون سر به زير ميكنه.



........................................................................................

Thursday, December 22, 2005

٭ 
يلدا گذشت و رفت
يعني تمام شد
آن فصل سرد پر از بوي مردگي
آن فصل داده تباهي به زندگي
فصلي كه روزها
در طول آن همه كوتاه ميشود
شبها به جاي راحت و آرامش و سكوت
مملو ز همهمه... پر از آه ميشود
خورشيد جان فروز
كم كم توان و رمق ميدهد ز دست
سرماي سوزناك
بر بند بند تنت ميكند نشست
خاكستري زمان و زمين رنگ ميشود
هر كس كه داشت دل
بي حد و حصر دلش تنگ ميشود
اسمش چه بود اين؟
پاييز! آن كه معني ريزش درون اوست
فصلي كه كشتن هر حس جاودان
بي‌شك جنون اوست



........................................................................................

Tuesday, December 20, 2005

٭ 
در زندگی امروز باید همیشه جایی خالی از خاطره ذخیره فردا بماند.



........................................................................................

Monday, December 19, 2005

٭ 
مدتها زير سايه‌اش بودم. كم كم سايه‌اش سنگين شد. له شدم.



........................................................................................

Thursday, December 15, 2005

٭ 
در طول مسیر زندگیم یک تابلوی راهنما بیشتر از بقیه به چشم می آید: با چراغ خاموش حرکت کنید.



........................................................................................

Wednesday, December 14, 2005

٭ 
"عصای دستت... راه نفست..."
شد شش سال. دوست داشتم که چیزی راجع به او بنویسم.. اما حرفی ندارم. امسال پیرمرد همسایه سابقمان آمد و چند لحظه ای نشست و رفت. من که نبودم، اما وقتی مامان گفت که آمده کلی حالم گرفته شد. شش سال بعد از اینکه صورت من سردی خاک را حس کرد و جنازه ام زیر فشار قبر قرار گرفت، کسی هست که خاطره من.. سالروز مرگ من در خاطرش مانده باشد؟ نشسته ام و مروز میکنم: ...يا اِلـهى وَسَيِّدِي وَمَوْلايَ وَرَبّي صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ، وَهَبْني (يا اِلـهي) صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى كَرامَتِكَ اَمْ كَيْفَ اَسْكُنُ فِي النّارِ وَرَجائي عَفْوُكَ...



........................................................................................

Monday, December 12, 2005

٭ 
هیجان در سکوت:
از اینکه این وبلاگ پینگ میشود هیچ خوشم نمی آید. اصلاً این پینگ شدن آدم را از صرافت نوشتن می اندازد. فکرش را بکن که یک چرت و پرتی نوشته ای و میخواهی از روی هوا و هوس پابلیش کنی. این داد و بیدادی که راه میفتد و بعضی را به کلیک روی اسم تو ترغیب میکند کلی خجالت زده ات میکند که یک آدم خیلی محترمی می آید اینجا و وقتش تلف میشود. البته تلف شدن وقتش اهمیتی ندارد، مهم فکریست که راجع به تو میکند! حالا هی بفرمایید تو خودت باش، چه کار به این حرفها داری! این خود منم که لابد این قسمتش برایم مهم است!!
ترجیح من این بوده و هست که اگر کسی دوست دارد این طرفها بیاید، فارغ از آن اعلام حضور اتوماتیک خودش هر از گاهی بیاید. اینطور اگر مدتی هم به هر دلیلی نباشی نبودنت معلوم میشود و اصولاً شاید لازم باشد که نبودن آدم بیشتر از بودنش به چشم بیاید.
کسی نمیخواهد ابزاری بسازد تا وقتی وبلاگی هر از گاهی بروز نمیشود آنرا پینگ کند؟



........................................................................................

Sunday, December 11, 2005

٭ 
میگویمت و اشک امانم نمیدهد
این گفتگو دگر هیجانم نمیدهد
آری بجز محبت و مهرت نگفته ام
الفاظ دیگری که زبانم نمیدهد
صد بار اگر به لطف بیایی و بگذری
روحی دوباره باز به جانم نمیدهد
من آمدم که خستگی از تن بدر کنم
این آمدن چه سود؟ توانم نمیدهد
بستی تو چشم و به کلی خموش شد
گفتارِ چشم من که دهانم نمیدهد
پس کو؟ کجاست لذت آن حس عاشقی؟
گم شد درون من، فورانم نمیدهد
این رسمِ روزهاست که از هم گسسته ایم
اما گسستنی که مکانم نمیدهد
تو در مقابل و من پیشِ رویِ تو
اما به جز نویدِ خزانم نمیدهد



........................................................................................

[Powered by Blogger]