| ||
|
Thursday, November 13, 2003
٭ جايي که فقط من و تو ايستاده ايم. من تو را نگاه ميکنم و تو مشغول خودت هستي. من تو را صدا ميکنم؛ به اسم. تو سر بلند ميکني و رو برميگرداني و مرا ميبيني و ميپرسي: «چيه؟». و من بی اينكه حرفي بزنم با يک مکث کوتاه ميگويم: «هيچي». و تو دوباره مشغول کارهايت ميشوي... بي آنکه بداني «دوستت دارم» بود که در گلوي من خشکيد و شکست...
عرض شد در ساعت 9:35 PM  |  ........................................................................................ |