| ||
|
Tuesday, July 22, 2003
٭ ميگويمت به درد
ميگويمت كه بشنوي اين آه هاي سرد ميگويمت كه اگر اندوه آشكار بر خط به خط چهره نمايان نگشته است گر غم به خسته كردن ذهنم ز ياد تو طرفي نبسته است از بندگي اوست، كه از او رها نيم از مهر تو، كه ز من ميرهانيم ليکن بدان كه من بر چشم مست دختركان تشنه نيستم آن کو که بوالهوسی بهر بوسه ای کردست در تمامِ دلش رخنه، نيستم در آن زمانِ اوجِ جوانی ز کسرِ صبر صد بار بهر خيالش گريستم ای برده عقل و دل و دين و دانشم يکبار گو به من که بدانم که کيستم ستار من که عيب مرا ستر ميکنی الهام کن که کی بروم؟ کی بايستم؟ عرض شد در ساعت 1:09 AM  |  ........................................................................................ |