| ||
|
Saturday, February 08, 2003
٭ ميخواهی چکاره شوی؟:
جواب غالب کودکان به اين سوال از بين سه کلمه "دکتر"، "مهندس" و "خلبان" انتخاب ميشود. منهای خلبانی که چندان اشتياقی به آن نداشته ام، در کودکی پاسخهايی علاوه بر اين جوابهای رايج در ذهنم مي چرخيد. گاهی به عشق خوردن شيرينی هوس "قناد" شدن و زمانی متاثر از مارشهای نظامی و تبليغات جنگی تمنای "نظامی گری" داشتم. کمی که بزرگتر شدم رويايم "کسينجر" بود. اين مرد -که هيچگاه جز اسمش چيزی از او ندانسته ام- برايم نمادی بود از سلطه بر دنيا بوسيله فکر. در روياهايم "متفکر"ی ميشدم که افکارش بر زندگی ميلياردها انسان اثر ميگذارد و زمانی که به هر دليل اين هدف دوردست مينمود، "کارگردانی سينما" حداقل چيزی بود که برای انتشار افکار و اثرگذاری بر ديگران به آن رضايت ميدادم. در رويای پروراندن افکار بودم که تمايل به علوم انسانی در من قوت گرفت، اما نه چندان که جسارت حرکت به سويش را بيابم. برای من که خواسته يا ناخواسته دانش آموز رياضی بودم اين اثر به ميزانی بود که هنگام تعيين رشته در دانشگاه، به سمتی بروم که به گمانم فصل مشترک رشته های فنی و علوم انسانی بود و امروز اگر همکاران فارغ التحصيل ساير رشته های فنی را نميديدم که چگونه سوادشان حتی بدرد لای جرز ديوار هم نميخورد، به يقين افسوسم از عدم انتخاب ساير رشته های فنی صد چندان ميشد. بيشتر که قاطی زندگی شدم و دستم درون جيبم لغزيد، "معلمی" اولين شغلی بود که از آن فراری شدم. ديدن حال و روز اطرافيان به من نشان ميداد که چگونه معلمی -اين ميراث خانوادگی من!- حاصلی جز هشتهای در گرو نه مانده ندارد. مشاهده همين سختی ها بود که باعث شد بر خيالاتم برای تکان دادن دنيا پشت پا بزنم و تنها به فکر يک زندگی آسوده و بی دغدغه و معمولی باشم. به زندگی کارمندی قناعت کردم و به حقوقی که هر چند اجازه هيچ فکر بلندپروازانه و حتی کمی بيشتر از زندگی عادی را نميدهد، اما آرزوی بسياری از همسالان من است و امروز هم هرگاه که به پای محاسبات عقلانی مينشينم، به تمامی رای به حفظش ميدهم. تصورم اين بود که اينجا ختم غائله است. اما کابوسی که امروز صبح مرا از خواب بيدار کرد جور ديگری ميگويد. سابقه چندانی در خواب ديدن ندارم و اين خواب ديدن ها تنها به اندازه يک مورد در طول چند سال بعد از بيداری با من همراه بوده اند، از اين رو دومين کابوس شغلی ظرف کمتر از يکماه چندان خوشايند نيست. چندين هفته است پيش خودم فرض ميکنم که توانايی در دست گرفتن هر شغلی را دارم. هيچ کمبودی نيست. نه علمی و نه مالی و نه جسمی و نه هيچ کمبود ديگری. بعد ميپرسم "ميخواهی چکاره شوی؟". جواب را نمي يابم. عرض شد در ساعت 12:34 AM  |  ........................................................................................ |