| ||
|
Thursday, January 23, 2003
٭ تا حالا از بيژن نجدي چيزي خونديد؟
اينو به اين خاطر پرسيدم كه من يه مجموعه داستان به نام ” دوباره از همان خيابان ها ” ، از ايشون خوندم، ولي اصلا” برام قابل تحمل هم نبود، چه برسه به اينكه خوشم بياد. به نظرم داستانهاش بيشتر شبيه به كابوسه! منو كه عصبي ميكنه. ميخواستم ببينم كسي هست كه از سبك ايشون خوشش بياد؟ - البته بجز يه نفر كه خودم ميدونم خوشش مياد و اينجام مياد و اين كتابم خودش بهم داده كه بخونم.ـ من فقط يكي از داستانهاشو تونستم تا آخرش برم ، دليلش هم عنوانش بود: ” مانيكور”. داستان در مورد پسري بود كه دختر مورد علاقش مرده بود. دختر رو برده بودند مرده شور خونه، ولي ناخن هاش مانيكورشده بوده ومادرش از پسر ميخواد كه بره استن بخره ، ولي روز جمعه بوده و داروخانه ها تعطيل بوده، اونيم كه باز بوده استن نداشته و خلاصه ديگراني كه از ماجرا خبر نداشتن، تعجب مي كنند كه اين پسره داره بخاطر استن گريه مي كنه! بهر حال آخرش يه شيشه استن پيدا ميكنه و... قسمت آخرش هم جالب بود كه ميگه: ” مادر مليحه شيشه استن را به زني داد كه چكمه پوشيده بود و آستينهاي بالا زده اي داشت. زن مانيكور را پاك كرد. دستهاي مليحه سفيد و ناخنهايش بلند و كشيده بود، طوري تميز شده بود كه توانستند مليحه را دفن كنند. ” بنفشه عرض شد در ساعت 8:28 AM  |  ........................................................................................ |