عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Thursday, January 30, 2003

٭ 
يوزپلنگاني كه با من دويده اند

دوست عزيزي لطف كرده بودن و پيشنهاد داده بودن كه من اين كتاب آقاي بيژن نجدي رو هم بخونم و نظرمو در موردش بنويسم .
اول بگم كه پيشنهاد خيلي خوبي بود و از ايشون خيلي ممنونم و بعد هم بايد بگم كه اين كتاب به من ديد كاملتري ازنويسنده اش داد.

بطور كلي ،از داستانهاي اين مجموعه لذت بردم و از اكثرشون خوشم اومد و تشويق شدم كه يكبار ديگه با ديد تازه اي كه پيدا كرده ام، همون مجموعه داستان
دوباره از همان خيابانها رو هم بخونم.
از بين داستانهاي اين مجموعه، بيشتر از همه ، از
سه شنبهء خيس خوشم اومد و بعد هم : ”شب سهراب كشان” ، ”خاطرات پاره پاره ديروز”، ”روز اسبريزي” ، ”چشمهاي دكمه اي من”، ”تاريكي در پوتين” و ” گياهي در قرنطينه.”
حالا ميتونم بگم كه بعنوان يك نويسنده بسيار توانا و هوشمند ، با نگاهي تحليل گر و افكاري ناب و پويا ، براي نجدي احترام بسياري قائلم ولي در عين حال هنوز هم نميتونم منكر منفي نگري ايشون باشم. بدبيني اي كه در اكثر نوشته هايش مي بينم، منو يه كمي ياد ”صادق هدايت” ميندازه و همچنان منو عصبي ميكنه ولي در عين حال هم جذابيت و بكارت خاصي داره كه خواننده رو در تمام لحظات به دنبال خودش ميكشه.
از ديگر نكات مثبت نوشته هاي نجدي ، خلاصه گويي اوست. حتي يك كلمه اضافه هم نميشه در نوشته هاش پيدا كرد. هيچ كلمه اي بيهوده در متن قرار داده نشده. هر كلمه اي بايد همونجايي كه هست مي بوده باشه.روي هر كلمه اش بايد فكر كرد و هيچ چيزو نبايد از نظر دور داشت.- و از اين لحاظ هم به نظرم شبيه نوشته هاي ”ميلان كوندرا” ست-.
ديگه اينكه نجدي با ذهن پويايي كه داره ، استعارات و تشبيهات بسيار زيبا و متنوع و جالبي آفريده كه خواننده را جدا” به تفكر واميداره.
مثلا” اونجايي كه در سه شنبه خيس ميگه: ”چتر صداي مچاله شدن فنرهايش را نمي شنيد. داشت مي مرد و ديگر نمي توانست هيچ باراني را به ياد آورد.” يا باز در قسمتي ديگه از همين داستان ، كه در وصف بهم رسيدن يك مادروپسرش كه تازه از زندان اوين آزاد شده، ميگه : ”آنها همديگر را بغل كردند و روي يكي از روزهاي آخر پاييز 1357 غلت زدند و دور شدند.”
بنظر من نوشته هاي نجدي ، در مقايسه با شعرهاي سهراب سپهري كه - به قول يكي از دوستان- شبيه يه خواب خيلي قشنگه ولي بعدش بهرحال مجبوري كه بيدار بشي و برگردي به دنياي واقعي و بين آدمهاي واقعي زندگي كني، يه كابوس تلخه كه وقتي تموم ميشه ، نفس راحتي ميكشي! كه خوب البته دليلش هم اينه كه نجدي به واقعيت هاي بسيارتلخ اجتماعي مي پردازه كه شايد خيلي از ما دربسياري از مواقع ترجيح بديم كه بهشون فكر نكنيم يا نبينيمشون تا بتونيم راحت تر زندگي كنيم ولي او چشمش را نمي بنده بلكه با نگاه تيز بينش همه تلخيها و زشتيها رو مي بينه ونه تنها ساكت نمي مونه ، بلكه با صداي بلند هم فرياد ميزنه تا همه اونايي هم كه نمي بينن يا نميخوان ببينن، صداشو بشنون و شايد به همين خاطر باشه كه نوشته هاش ، حداقل براي من، عصبي كننده است.

* ببخشيد كه طولاني شد و احتمالا” خارج از حوصله خيلي ها ولي متأسفانه بايد بگم كه اين نقد همچنان ادامه خواهد داشت!
ولي فعلا” بايد برم ، چون خيلي ديرم شده.


بنفشه



........................................................................................

[Powered by Blogger]