عرايض
صفحه اصلی | آرشيو | فرستادن نظرات | عکس

         عرض کنم خدمتتون که ...



Tuesday, December 31, 2002

٭ 
چرخ:
جمعه: روز تعطيل. فرصت برای خواب هست. اما صدايی نميگذارد. ابتدای صبح. بانگ "لا اله الا الله" يعنی يکی از همسايگان تَرک حيات گفته است...
يکشنبه: لباس را گرفته دستش و ذوق زده نشانم ميدهد. اندازه لباس عروسک. تولدی را انتظار ميکشد. هر چند خيلی نزديک نباشد...
دوشنبه: باز هم روز تعطيل. اين بار بايد جبران تعطيلی قبل را کرد. اما باز هم صدای "لا اله الا الله"... يعنی يکی ديگر از همسايگان هم رفته است... امروز بايد سالگرد خواهر علی هم باشد. نميدانم چرا ميگويم امروز؟ حس؟ حدس؟ سرم را مي اندازم پايين و ميروم کوه. موبايلش هم که خاموش است. کاری هم که از دست من بر نمي آيد، مي آيد؟ راستی ابوالفضل... سالگرد او هم بايد همين روزها باشد...
چهارشنبه: بايد برايش تصميم بگيرم: يک ختم، يک شب هفت، يک جشن عقد، دو تولد، يک مهمانی خداحافظی. خب انتخاب کنيد، زمانها تقريباً يکی است. من انتخاب کرده ام. ختم بوی مرگ ميدهد. عقد بوی زندگی. تولد بوی مرگ و زندگی. خداحافظی بوی فراموشی. من ميروم به آن دو تولد و يک مهمانی خداحافظی که دارند هر سه تايی با هم در يک جا اتفاق ميفتند. بوی زندگی و بعد مرگ و بعد فراموشی...



........................................................................................

[Powered by Blogger]