| ||
|
Monday, April 22, 2002
٭ نحوهء انجام يك پروژه در شركت ما اينگونه است:
مديران ارشد شركت ما مينشينند كنار هم و در حالي كه مشغول خوردن شيريني و ميوه و چايي هستند، يه دفعه ياد يكي از آن چيزهايي ميفتند كه در يكي از سفرهاي بيحساب خارجيشان ديده اند. بعد يك دفعه هوس ميكنند كه آن را به عنوان يك پروژه تعريف كنند. البته بعد كه خواستند انواع و اقسام وامها را بگيرند و اوراق مشاركت بفروشند يك آدمهايي دارند كه برايشان طرح توجيهي آن پروژه را تهيه كنند. به نظر مديران شركت ما بانكها و وزير و سهامدارانشان خيلي بي سوادند و چرخ صنعت مملكت دارد روي دوش آنها ميگردد. پس آنها خيلي حق دارند هر چيزي را بخواهند. بعد كه پروژه صاحب اسم شد (يا به قول آنها تعريف شد) : واحد 1 ميشود مسئول نظارت بر اجراي پروژه، واحد 2 ميشود مسئول جمع آوري اطلاعات لازم و تاييد و انتقال اطلاعات، مخصوصاً با جاهايي كه بيرون شركت هستند. واحد 3 ميشود بهره بردار پروژه، شركت 1 ميشود مجري تامين تجهيزات و ماشين آلات پروژه و يك سري پيمانكار ميگيرد شركت 2 ميشود مجري عمليات ساختماني و تاسيساتي و يك سري مشاور ميگيرد توضيح اينكه شركتهاي 1 و 2 هر دو مالِ شركت خودمان هستند و ما با هم به علاوه چند شركت بزرگ ديگر ميشويم يك خانوادهء بزرگ!!!! بقيه ماجرا به شرح زير است: مشاوران شركت 2 اصلاً آن شركت را قبول ندارند. به نظر مشاوران، شركت 2 تشكيل شده از يك مشت آدم بي سواد كه اصلاً توان درك طرحهاي آنها را ندارند. پيمانكاران شركت 1 با اين شركت كلي اختلاف دارند. چون به نظر پيمانكاران آنها يك مشت آدم بي سواد هستند كه اصلاً نميدانند ميخواهند چي بسازند. حالا مشاوران و پيمانكاران كه خيلي مهم نيستند. چون خارج از خانوادهء بزرگ ما هستند. خانوادهء بزرگ ما خيلي پولدار است و هر وقت دلش خواست آنها را ميفرستد كه بروند رد كارشان و يكي را جايگزين ميكند. شركت 1، شركت 2 را قبول ندارد. به نظر شركت 1، شركت 2 هميشه 3 برابر هزينه هايي كه ميكند از شركت ما پول ميگيرد. كارش هم اصلاً خوب نيست و تازه خيلي هم كند است. به نظر شركت 1 همان يك نفر كارشناس ساختماني كه آنها در شركت خودشان دارند به كلِ هيكل شركت 2 مي ارزد. شركت 2، شركت 1 را قبول ندارد. چون به نظر شركت 2، شركت 1 متشكل ازيك مشت آدم گيج است كه با اشتباهات دائمي و تاخيرات هميشگي كه در ارائهء اطلاعات صحيح دارند، دليل اصلي تاخير در انجام عمليات ساختماني هستند. اين دو شركت هميشه با هم دعوا دارند و دعواهاشان را براي مديران شركت ما مي آورند. مديران ما هم لطف ميكنند و به آنها يك پولي ميدهند تا دست از دعوا با هم بردارند. شركتهاي 1 و 2 هيچكدامشان واحدهاي 1 و 2 و 3 را قبول ندارند. چون به نظر آنها : واحد 1 فقط كارش گير دادن است و ديگر عرضهء هيچ كاري را ندارد. تازه اين قدر بيسواد هم هستند كه ميشود خيلي راحت سر آنها را شيره ماليد. واحد 2 كه اصلاً ول معطل است. يك مشت اطلاعات را از بقيه واحدهاي شركت يا حتي از همان شركتهاي 1 و 2 ميگيرد و بعد از كلي وقت تلف كردن يك مهر به نام خودش روي آنها ميزند. تازه اگر آنها را تكه پاره و از رده خارج نكند خيلي خوب است. واحد 3 دائم ايرادات بني اسرائيلي ميگيرد و خواسته هاي آنچناني مطرح ميكند. خلاصه كارش سنگ اندازي است. نظر شركتهاي 1 و 2 را در مورد هر كدام از اين واحدها آن دو واحد ديگر تاييد ميكنند. مثلاً واحدهاي 1 و 3 در مورد واحد 2 همان نظري را دارند كه شركتهاي 1 و 2. اما به اعتقاد واحدهاي 1 و 2 و 3، شركتهاي 1 و 2 يك مشت آدم بيسواد و پر ادعا هستند كه جز دلالي و واسطه گري و گرفتن پولهاي آنچناني از شركت ما، عرضهء هيچ كار ديگري ندارند. آنها فكر ميكنند كه اگر شركت ما، شركتهاي 1 و 2 را تعطيل كند، خودش بهتر و ارزانتر ميتواند كارهايش را انجام دهد. دائماً پيش خودشان فكر ميكنند كه كارش را ما ميكنيم و پولش را شركتهاي 1 و 2 ميگيرند. اين نحوه كار كردن براي من خيلي سخت است. ميدانيد چرا؟ چون هيچكدام از واحدهاي 1 و 2 و 3 و شركتهاي 1 و 2 با آن مشاوران و پيمانكارانشان سواد درست حسابي ندارند. مديرانمان هم كه چيزي نميفهمند. اين منم كه از همه باهوشتر و با سوادترم. تازه خيلي هم آدم باحالي هستم.... نه؟؟؟!!! عرض شد در ساعت 12:06 PM  |  ........................................................................................ |