| ||
|
Saturday, April 06, 2002
٭ زمان بچگی دغدغه های ما چی بود؟ شيطنتمون بزرگترها رو عصبی نکنه، وقت توپ بازی شيشه ای نشکنه و ... اين جور چيزا. يه وقتی درس ميخونديم يا ميخونيم، اون زمان دغدغه های ما چی بود؟ تکليف فلان معلم را هر جوری که هست بگيرم بنويسم، موهام اينقدر بلند نشه که ناظم بهم گير بده، فلان نمره ام از اينقدر کمتر نشه، فلان واحد حتماً پاس شه و باز هم از اين جور چيزا. خيلی چيزهای مهمتری هم حتماً در اين جور دوره ها بوده که دغدغه های ما بوده.
اما تا بحال دغدغهء خيلی چيزها رو داشته ايم. الان که به گذشته نگاه ميکنم ميبينم که خيلی چيزها بوده که بخاطرشون تن من بارها لرزيده. هميشه مواظب بعضی چيزها بودم که اتفاق بيفته يا اتفاق نيفته. اما الان که فکر ميکنم ميبينم که خيلی از اون چيزا که نبايد اتفاق ميفتاد، اگرم رخ ميداد چيزی نميشد. خيلی ها هم که اتفاق افتاد، اگر نميفتاد خيلی به جايی بر نميخورد. الان به نظر اون همه حرصی که ميخوردم خنده دار مياد. الان اما هنوز دغدغهء خيلی مسائل رو داريم. برای خيلی چيزا تلاش ميکنيم. حرص ميخوريم. خون دل ميخوريم. چه بسا که مجبور شيم که منت ديگران رو بکشيم. دردسرها رو قبول ميکنيم. چقدر ممکنه که چند سال ديگه به الان نگاه کنيم و به دغدغه های امروزمون بخنديم؟ شايد افسوس بخوريم که انرژيمون رو برای چه مسائل پيش پا افتاده ای مصرف کرديم يا هدر داديم. شايد هم در روزايی که به آخر خط نزديک شديم کل اين جريانات برامون خنده دار باشه.... سخت نگيريم ... خيلی از دغدغه های امروز ما هستند که تا چند سال ديگه به اونها خواهيم خنديد. عرض شد در ساعت 11:55 PM  |  ........................................................................................ |