| ||
|
Monday, February 25, 2002
٭ من همیشه دلم میخواست بدونم دیگران چه جوری به این دنیا نگاه میکنن. چی تو فکرشون میگذره. چه چیزایی دوست دارن و از چه چیزایی بدشون میاد. خلوتشونو با چی پر میکنن. اولین بار وقتی یه وبلاگ دیدم، وبلاگ حسین درخشان بود. اسمش از زمان عصر ازادگان تو ذهنم بود. دقیقاً یادم میاد که اون موقع حتی یکی از مطالبش رو هم کامل نخوندم. تنها چیزی که تو خاطرم مونده بود این بود : hoder. چند وقت پيش یکی از دوستان وبلاگش رو بهم معرفی کرد. منم دیدم و خوندم. برام اون قدر جذاب نبود که بخوام بطور دائم دنبال کنم. دومین وبلاگی که دیدم، وبلاگ ندا بود. اون موقع اونم برام این قدر کشش ایجاد نکرد. من که هر شب کانکت میشدم شاید مثلاً هر هفته ای، ده روزی یه بار، میومدم و سردبیر خودم رو چک میکردم. الان واقعاً احساس میکنم که باید خیلی ازش تشکر کنم. کم کم رفتم سراغ بقیه وبلاگها. دیدم که تو بعضی شون همون چیزایی هست که من همیشه دلم میخواست بدونم. همون چیزایی که در اول گفتم. خیلی از وبلاگها این جورین و من واقعاً متاسفم که نمیتونم همه اونها رو بخونم. الان دیگه هر شب باید دخترک شیطان رو ببینم. منتظر یه داستان واقعی باشم. دلتنگیهای نقاش رو بخونم و و و .... این بود که منم کم کم شروع کردم به تبلیغات وبلاگی. بین دوستام و بین همکارام. همکارام هم مثل خودمن. تو یه رنج سنی هستیم و یه جورایی زبون همدیگرو میفهمیم. یعنی از این نظر نسبت به محیطهای کاری دیگه ای که تجربه کردم بهتره. دم ظهری یکی شون اومده بود پیشم و یه کم با هم حرف زدیم. صحبت از همین وبلاگها شروع شد و ادامه پیدا کرد. بعدشم هر کدوم رفتیم سر کار خودمون. اما اون موقع من تو این فکر بودم که واقعاً چه چیزایی تو این دنیا آدما رو این قدر از هم دور کرده. این آدمایی که تو وبلاگشون اینقدر راحتن، اینقدر صمیمین، اینقدر دوست داشتنین. اینا وقتی دور هم جمع بشن از نزدیک رابطه شون چه جوری میشه؟ اینجا کسی از روی قیافه در مورد دیگری قضاوت نمیکنه. ریش بلند و صورت تیغ خورده ملاک تصمیم گیری نمیشه. حجاب و بی حجابی معیار کار بلد بودن نمیشه. کسی از روی ریا نماز نمیخونه. کسی برای اعتراض به بعضی مسائل نمازشو ترک نمیکنه. اونی که میخوره و اونی که نمیخوره راحت با هم هستن و بحث میکنن. نمیدونم همین وبلاگ نویسا و وبلاگ خونا اگه با هم جمع شن چه اتفاقی میفته. اون موقع بازم باید گفت مردم عقلشون به چشمشونه؟ اون موقع بازم از حرفها و رفتار همدیگه گذشت میکنن؟ خلاصه اینکه میتونن با هم کنار بیان؟ ما عادت کردیم به اینکه دوست داشته باشیم همه چیز برای ما باشه. یاد نگرفتیم که خوب کردن و اصلاح یه جمع، یه مجموعه رو از خودمون شروع کنیم. هر کسی خودش باید خودشو بسازه، اگر خودش این رو نخواد، دیگه جمع نمیتونه براش کاری کنه، اصلاً جمع هم خراب میشه. اما اگه من شروع کردم به تلاش برای اینکه خودم، خودم رو تمرین بدم به خوب بودن، اونوقت میتونم امیدوار باشم که یه روزی تو یه جمع عالی زندگی میکنم.
عرض شد در ساعت 7:28 PM  |  ........................................................................................ |